نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

استادیار روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبائی

چکیده

قدرت بین المللی بوده است. فرضیه ی این نوشتار بر وجود لایه های غنی فکری و فلسفی در انقلاب اسلامی و ایرانی به منظور مشارکت فعالانه در مسیر تغییر هندسه ی قدرت بین المللی دلالت داشت. در پاسخ به پرسش واکاوی پیرامون قابلیت های فلسفی موجود در فرهنگ ایرانی و اسلامی در فرآیند تغییر هندسه ی قدرت بین المللی، نوشتار حاضر با رهیافتی عقلانی، منابع گرایش به تغییر هندسه ی موجود قدرت جهانی را در متن حیات فرهنگی ایران تبیین نمود. بر این اساس نوشتار حاضر مدعی شد که انگاره ی (ایده) مطالبه ی تغییر در نظم های گوناگون (خرد و کلان) اجتماعی، بنیان و نیز عصار هی انقلاب اسلامی و محصولی از محتوای فرهنگی تاریخی ایران اس ت. نکته ی دیگر آن که مطالب هی تغییر به نحوی تناقض آمیز به بستری از شناسایی گری و پذیرش گری اقوام دیگر (همسایه) می انجامد، این فرآیند دو سویه هم ش امل اراده ی تغییر و هم شامل میل به هم نوایی است.

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Iran, the Islamic World and Change in the Geometry of International Power

نویسنده [English]

  • Gholam Ali Chegani Zadeh

چکیده [English]

Transition Period is a key subject in the discipline of International relations and
politics. At the present time, there is a consensus among academic forums about the
fact that the existing order is experiencing new changes. Critics have tried to
understand these changes and their impacts on general trends. Along with other
transformational tendencies, the experience of the Islamic Revolution as a
transformational movement advanced change in the geometry of international
power from the beginning. The main question of this article is that are there any
philosophical and theoretical bases for change in the international social order in
Islamic Revolution and the Iran’s contexts? As a result, the main goal of this article
is to explore the philosophical foundations of change desire in the Iranian culture
and to build a link between these foundations and new imperatives for acting in line
with changing the geometry of international power. This hypothesis assumes the
existence of rich intellectual and philosophical layers in the Islamic Republic and
Iran driving at active participation in the process of changing the geometry of
international power. In answering the question regarding existing philosophical
potentialities in Iranian and Islamic cultures in the process of changing the
geometry of international power, this article relying upon the rational approach,
explains resources contributing change in the existing geometry of international
power in the context of Iranian cultural life. For this reason, this article claims that
the notion of demanding change in various orders (general and particular) lies in
the essence of the Islamic Revolution and is the product of Iranian culture and
history. Another point is that demanding change paradoxically involves the
recognition existing ethnicities. This can also be interpreted as a kind of invitation.
This invitation includes both will to change and will to conform.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Iran
  • Islamic world
  • Change
  • International Politics
  • Power

قدمه
نظم و سازمانیافتگی سیاست بینالملل یکی از موضوعات مهم مطالعاتی بـه شـمار مـیرود.
سـامانیـافتگی سیاسـت بـینالمللـی در ادوار گذشـته دچـار تغییـرات بنیـادینی شـده و در نتیجـه
»هندسهی قدرت« بینالمللـی اشـکال جدیـدی را تجربـه کـرده اسـت. دوران گـذار و انتقـال از
اینرو، مبحث کلیدی را در دانش روابط و سیاست بینالملل رقم میزند. شرایط حـاکم در ایـن
مقاطع تاریخی و عوامل مؤثر بر فرآیندهای کلان شکل دهندهی نظمهـای جـایگزین، دانشـی را
شکل میدهند که فهم پیچیدهترین و حیاتیترین موضوعات سیاست را امکانپذیر میسـازد. در
حال حاضر اجماعی در محافل آکادمیک وجود دارد دایر بر اینکه نظم پیشین در حال تجربـهی
تغییرات جدیدی است. این باور پذیرش عمومی را نیـز همـراه خـود دارد. منتقـدین نظـم پیشـین
تلاش وافری را مصروف فهم این تغییر و چگونگی تأثیر بر فرآیندهای کلان آن نمودهاند.
حدود 50سال پیش ایدهی حکومت اسلامی از سوی امام مطرح شد. این ایده فراخوانی بود
برای زندگی جمعی ملی بر اساس و بنیان آموزههای الهی و دینی. شاید بتوان تفکر نقـشآفـرین
جهان اسلام را در فرآیند شکلگیری هندسهی جدید قدرت بینالمللی تلاشی در همان راسـتا و
با همان منطق و استدلال قلمداد کرد. پر واضح است کـه عرصـهی مـورد توجـه تـلاش جدیـد،
سازماندهی اجتماعی سیاسی بینالمللی است. بنابراین میتوان این دو تلاش را در طول همـدیگر
و بر بستری واحد مورد توجه قرار داد. همان گونه که در مسـیر عملیـاتی کـردن ایـده حکومـت
اسلامی نمایان شد کوششهای این چنینی فرآیند نفسگیر و پر رمز و رازی را در پیش خواهند
داشت. مشکلات و موانع تحقق ایدهی جدید، البته به مراتب سختتـر و دشـوارتر خواهـد بـود.
رقابت بین جهانهای »بدیل« رقابتی بسیار سخت و دشوار خواهد بود.
انقلاب اسلامی به مثابـهی حرکتـی تحـولخـواه در امتـداد مطالبـهی تغییـر در نظـام یـافتگی
داخلی، تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی را مطرح ساخته است. چه در بعد نظری و چه در بعد
عملی، پرسشها و چالشهای فراوانی ایدهی مؤثری بر فرآیند تغییر هندسه قدرت بینالمللـی را
احاطه کرده است. همچنین، ورود به عرصهی رقابت در شکلدهی به آیندهی سیاست بینالملـل
مخاطرات جدی را نیز به همراه دارد. عدم عنایـت بـه شـرایط پیچیـده و خطرنـاک ایـن فرآینـد
آسیبهای جدی و فراوانی را به همراه خواهد داشت. در نتیجه نوشتار حاضر درصـدد اسـت تـا
ضمن طرح سؤالاتی اساسی، نگاهی خاص به این مهم را ارائه دهد. از این منظـر وجـود عناصـر
سهگانه:
(1مبانی و بنیانهای فلسفی ملی و بومی؛
ایران، جهان اسلام و تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی 71
(2منابع ایدهای و مادی لازم و ضروری؛
(3طراحی استراتژیها و اقدامات عملیاتی، از اهمیت برخوردار میباشند.
در گام نخست، لازم است ضمن مروری بر منابع فکری و فلسفی ایران قابلیتهـای موجـود،
فهم و احصاء گردند. وجود منابع لازم در این حوزه امکان پرسش پیرامون منابع ضروری دیگـر
را فـراهم مـیسـازد. در نتیجـه سـؤال اساسـی ایـن نوشـتار معطـوف اسـت بـه واکـاوی پیرامـون
قابلیتهای فلسفی موجود در فرهنگ ایرانی و اسلامی بـه منظـور تأثیرگـذاری بـر فرآینـد تغییـر
هندسهی قدرت بینالمللی. در راستای آزمون فرضیهی فوق، مقالهی حاضر بـه دو قسـمت کلـی
تقسیم شده است. نخسـت رونـدهای تـاریخی انتقـال قـدرت و بـه دنبـال آن، منـاظرات موجـود
دربارهی ابعاد روند انتقال قدرت کنونی و پیامدهای محتمل آن از منظـر اندیشـمندان برجسـتهی
روابط بینالملل تبیین میشود. در قسمت دوم نگاهی مختصر بـه منـابع فلسـفی لازم در فرهنـگ
ایرانی خواهیم داشت.
الف( انتقال قدرت؛ روندهای تاریخی
به لحاظ تاریخی انتقالهای اولیهی قدرت در اروپـا صـورت گرفـت. اولـین انتقـال عمـدهی
قدرت، در قرن هفدهم، با ظهور امپراطوری هابسبورگ و تلاش آن برای برتری یافتن در اروپا،
ایجاد شد. قدرت امپراطوری هابسبورگ در اوایل قرن هفدهم به اوج خود رسید، اما بـه تـدریج
با چالش چند دولت در حال ظهور اروپا، بـه ویـژه فرانسـه، روبـه رو شـد. شکسـت امپراطـوری
هابسبورگ در مقابل این چالشها، باعث آغاز دورهای از کشمکش قدرتهای بـزرگ و چنـد
مرکزی بودن نظم در درون این قاره شد.
دومین مجموعه از انتقال قدرتها در اروپـا، بـین سـالهـای 1660و 1815صـورت گرفـت.
ابتدا، فرانسه ظهور کرد و به مدت یک قرن و نیم قدرت مسلط این قاره بود. از سـوی دیگـر در
اوایل قرن هجدهم بریتانیا به عنوان قدرت بزرگ دیگر سربرآورد. رقابت بـین ایـن دو قـدرت و
ضعف تدریجی فرانسه در این قرن باعث شد تا بریتانیا در ابتدای قرن نوزدهم بـه عنـوان قـدرت
مسلط ظهور کند. در این مرحله )سالهای 1815تا ،(1914تداوم تسلط بریتانیا باعث شد تا نظم
بینالمللی، نسبتاً ثابت بماند و تغییر چشمگیـری در سلسـله مراتـب قـدرتهـای بـزرگ صـورت
.(Goldestein, 2007: 27-29) نگیرد
نکتهی پراهمیت در بحث حاضر این است که تسلط بریتانیا در صـحنهی سیاسـت بـینالملـل
آن روزگار، عمدتاً مبتنی بر اقتصاد پیشرفته آن کشور، امپراطوری گسترده و قدرت دریایی بود.
72فصلنامهی پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، شماره ،7زمستان ) 92پیاپی (37
بریتانیا قبل از سال ،1815فرانسه را از نظر حجم اقتصاد و تولید ثـروت پشـت سـر گذاشـت، بـه
گونهای که فاصلهی دو کشور در طول قرن نوزدهم همواره افزایش یافت. بریتانیا در نیمهی اول
قرن نوزدهم، سالانه به طور متوسط رشد اقتصادی شش درصدی را تجربـه مـیکـرد، در حـالی
که متوسط رشد اقتصادی اروپا در فاصلهی این سالها 1/5درصد بود )تلیس، .(39-45 :1383
در نیمهی دوم قرن نوزدهم، با شروع جنگهای جهانی قرن بیسـتم، مجموعـهی جدیـدی از
انتقال قدرتها در صحنهی بینالملل به وقوع پیوست و در آنها، آلمان نقش کانونی ایفـا کـرد.
رشد اقتصادی و نظامی آلمان که از دوران »بیسمارک« آغاز شده بود، به سرعت ادامه یافت. در
دهههای 1880و 1890این کشور به سرزمینهـای مـاوراء بحـار دسـت یافـت و نیـروی دریـایی
قدرتمندی را بنیانگذاری کرد. اقتصاد آلمان در سال ،1880معادل یـک سـوم اقتصـاد بریتانیـا
بود، اما در سال ،1903یعنی پس از سه دهه، آلمان در حوزههای اقتصـادی و نظـامی، بریتانیـا را
پشت سر گذاشت.
ظهور سریع آلمان، بار دیگر موجبـات انتقـال قـدرت را بـه وسـیلهی جنـگ جهـانی، فـراهم
آورد. به موازاتی که آلمان قدرتمنـدتر و ناراضـیتـر مـیشـد، معضـلات امنیتـی ایـن کشـور بـا
قدرتهای اروپایی نیز ابعاد جدیتری به خود میگرفت. پایان این معضلات، جنگ جهانی اول
بود که به شکست و زوال موقت آلمان انجامید. اما آلمان از سال ،1923بار دیگر به سـرعت در
مؤلفههای مختلف قدرت رشد کرد، به گونهای که در آستانهی جنگ جهانی دوم، برای دومین
بار بریتانیا را پشت سر گذاشت.
پیامد جنگ جهانی دوم، زوال قدرتهای اروپایی و انتقال مرکز ثقـل قـدرت، بـه خـارج از
این قاره بود. در این دوران ایالات متحده و شوروی به عنوان قدرتهای جدیـد ظهـور کردنـد،
نظمی جدید و دوقطبی شکل دادند و موجبات جنگ سرد را پدید آوردند. با فروپاشی شـوروی
به بیان مشهور لحظه تک قطبی شدن فرا رسید و ایالات متحـده بـه عنـوان تـک قطـب در نظـام
بینالملل سربرآورد. اکنون برخی معتقدند که لحظهی تک قطبی شدن به پایان رسـیده و جهـان
بار دیگر وارد دوران انتقال قدرت شده است.
ب( انتقال قدرت در نظم بینالملل کنونی؛ آرای اندیشمندان
نظم بینالمللی در سادهترین تعریـف آن عبـارت اسـت از: نظـام سیاسـی سلسـله مراتبـی کـه
انعکاس منافع دولت یا دولتهـای مسـلط اسـت. تغییـر در ایـن نظـم هنگـامی رخ مـیدهـد کـه
قدرتهای بزرگ در حال ظهور یا افول باشند و مبارزهای بر سـر قواعـد و نهادهـای بـینالمللـی
ایران، جهان اسلام و تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی 73
درگیرد ) .(Ikenberry, 2006: 36-40تغییـر در نظـم بـینالمللـی، در متـون سیاسـت بـینالملـل،
تحت عنوان »انتقال قدرت«، نظریهپردازی شده است. آنچه از مباحث نظری این عنوان مـیتـوان
دریافت این اسـت کـه قـدرتهـای در حـال ظهـور بایـد بـه لحـاظ برابـری در قـدرت، بـه حـد
قدرتهای حافظ نظم و وضع موجود ارتقاء یابند، تا شرایط لازم برای تغییر در نظـم بـینالمللـی
.(Gilpin, 1981: 70-73) فراهم شود
با دقت در فضای فکری موجود در حوزهی سیاست بینالملل مـیتـوان گفـت کـه اجمـاعی
نسبی میان نظریهپردازان بر سر وقوع تغییری تکتونیک در ایـن حـوزه و برآمـدن جهـانی جدیـد
وجود دارد. بنا بر یک روایت در پانصد سال گذشـته، سـه تغییـر تکتونیـک قـدرت در سیاسـت
بینالملل رخ داده اسـت کـه دگرگـونیهـای اساسـی در توزیـع قـدرت ایجـاد کـرده و زیسـت
بینالمللی در هر سه حوزهی سیاست، اقتصاد و فرهنگ را مجـدداً معمـاری کـرده اسـت. اولـین
تغییر، ظهور دنیای غربی بود که در قرن یازدهم میلادی آغاز شد و در قرن هجدهم به اوج خود
رسید. جهان غربی مدرنیته را بـا همـه ویژگـیهـایش خلـق کـرد. دومـین تغییـر، در اواخـر قـرن
نـوزدهم و بـا برآمـدن آمریکـا رخ داد. آمریکـا در مـدت کوتـاهی پـس از صـنعتی شـدن، بـه
قدرتمندترین کشور از زمان امپراطوری رم تبدیل شد. در اغلب ادوار قرن گذشته، آمریکـا ایـن
موقعیت را تداوم بخشید. اکنون سومین تغییر تکتونیک در حـال رخ دادن اسـت کـه آن، ظهـور
قدرتهای دیگر است ).(Zakaria, 2008: 4-6
اما اختلافات و تفاوتها بر سـر توصـیف انتقـال قـدرت مـادی و هنجـاری و بـه طـور کلـی
آیندهی نظم بینالمللی است. برخی معتقدند ما به عصر »پسا آمریکا« وارد شدهایم؛ عصـری کـه
مهمترین ویژگی آن، نه افول آمریکا، بلکه ظهور سایر بـازیگران اسـت. از منظـر اینـان، متـأثر از
فرآیند جهانی شدن، اغلب کشورهای جهان در دهههای اخیر رشد بسیارسـریعی را در حـوزهی
اقتصاد تجربه کردهاند و همین امر باعث شده قدرت از تمرکز شـدید خـارج شـود. آنـان تأکیـد
دارند که ظهور سایرین به معنای زوال آمریکا نیست. »فریـد زکریـا« و »فرانسـیس فوکویامـا« در
این دسته قرار میگیرند. از منظر آنان، آمریکا همواره نگران برتـری خـود بـوده اسـت. در حـال
حاضر، چهارمین باری است که آمریکـا در دوران پـس از جنـگ دوم جهـانی نگـران از دسـت
دادن موقعیت خود مـیشـود. اولـین بـار، در دهـهی 1950بـود کـه ایـن نگرانـی در پـی ارسـال
ماهوارهی »اسپوتنیک« از سوی شوروی بـه فضـا در آمریکـا مطـرح شـد. دومـین بـار، در اوایـل
دههی 1970و در زمانی بود که قیمت بالای نفـت و رشـد پـایین اقتصـاد آمریکـا باعـث مطـرح
شدن اروپای غربی و عربستان به عنوان قدرتهای آینده و زوال ایالات متحده شد. بار سوم کـه
74فصلنامهی پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، شماره ،7زمستان ) 92پیاپی (37
آمریکا با این نگرانـی مواجـه شـد، در میانـهی دهـهی 1980بـود. در ایـن مقطـع زمـانی، اغلـب
کارشناسان بر این باور بودند که ژاپن ابرقدرت تکنولوژیـک و اقتصـادی آینـده جهـان خواهـد
بود. اما آنان تأکید دارند که پیشبینیهای معطوف به زوال آمریکا راه به جایی نبرد زیرا سیستم
سیاسی و اقتصادی آمریکا منعطف و دارای منابع بسیار است ، قادر به اصلاح اشـتباهات و تغییـر
نگرش خود میباشد و خویش را تقویت میکند ).( Luttwak, 2008: 27-29
آنان میپذیرند که جهان تغییر کرده است و یکی از آشکارترین دلایل آن حرکت به سـوی
چند قطبی شدن است. البته آنان تأکید دارند که این به معنای زوال آمریکا نیست بلکـه ناشـی از
ظهور بقیهی جهان است. در حوزهی اقتصادی قطعاً انتقال قدرت در جریان است. افزون بـر ایـن
و مهمتر آنکه وابستگی سایر اقتصادها به اقتصاد امریکا در حال کاهش است. اما تغییر مرکز ثقل
اقتصاد جهان به سادگی به معنای تغییر در قدرت نیست، زیرا پول و توانایی اقتصادی بـه آسـانی
قابل تبدیل به توانایی نظامی یا سایر وجوه قدرت نیست. آنان میپذیرند کـه مـا بـه جهـانی وارد
شدهایم که گزینههای آمریکا محدود شده است ).(Fukuyama and Birdsal, 2011:7-9
از منظر آنان احتمالاً سیستم بینالمللی در حال ظهور، با سیستمهـای گذشـته کـاملاً متفـاوت
خواهد بود. در حوزهی سیاسی- نظامی، قدرت به شکل تـک قطبـی بـاقی خواهـد مانـد. امـا در
حوزههای اقتصادی و فرهنگی توزیع قدرت تغییر خواهد کرد و تسلط آمریکا بـه پایـان خواهـد
رسید. به طور خلاصه به گمان آنان عصر پسا آمریکا فرا رسیده است و آنچه که مهم است، نوع
برخورد آمریکا با این عصر است.
برخی دیگر مانند »ریچاردهاس« رئیس شورای روابـط خـارجی آمریکـا معتقدنـد در دوران
پس از جنگ سرد، ماهیت قدرت متحول شده است و گسست از گذشته، گسستی ماهیتی است
و نه صرفاً تغییر در قابلیتهـای قـدرتهـای بـزرگ. از منظـر وی، جهـان آینـده نـه در سـلطهی
معدودی قدرت بزرگ، بلکه تحت نفوذ چنـدین نـوع بـازیگر مختلـف کـه برخـوردار از انـواع
مختلف قدرت هستند، شکل داده خواهد شد. او جهان آینده را جهان بیقطبی خوانـده، جهـانی
که شاخصهی آن، وجود کانونهای متعدد قدرت است. به گمان وی، دولت – ملتهـا تـا حـد
زیادی قدرت خود را در جهان بیقطبی از دست خواهند داد. در این جهـان، قـدرت در دسـتان
متعدد و در کانونهای مختلف جریان خواهد یافت. قدرتهای متعدد منطقـهای ظهـور خواهنـد
کرد و رسانههای جهانی رشد روزافزونی خواهند یافت. به طـور خلاصـه در ایـن جهـان قـدرت
بیش از آنکه متمرکز باشد، پخش است و رابطهی قدرت و نفوذ کمرنگ و کمرنگتـر خواهـد
شد.
ایران، جهان اسلام و تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی 75
او جهان بیقطبی را واجد پیامدهای منفی گستردهای برای آمریکا مـیدانـد. زیـرا تهدیـدات
پیشروی آن به شدت در چنین جهانی افزایش خواهد یافت. از این رو وی تأکید مـیکنـد کـه
آمریکا باید جهان بیقطبی را مدیریت کند. او تأکید دارد کـه گرچـه پیـدایش جهـان بـیقطبـی
ناگزیر است، اما آمریکا میتواند بر شکلدهی به ویژگیهای آن تأثیر بگذارد.
به گمان وی، در جهان بیقطبی، دیپلماسـی پیچیـدهتـر مـیشـود. زیـرا تعریـف مشخصـی از
وضعیت جهانی وجـود نخواهـد داشـت و روابـط کشـورها در چنـین وضـعیتی گزینشـی و تـابع
وضعیتهای گذرا خواهد شد. او معتقد است در چنین نظامی، کشورها را نمیتـوان مؤتلـف یـا
دشمن تعریف کرد. زیرا آنان در برخی مسائل با هم همکارنـد و در حـوزههـای دیگـری دچـار
تعارضاند. در نهایت او چندجانبهگرایی منعطف و غیررسـمی را راهبـرد مهمـی بـرای مـدیریت
پیامدهای عصر بیقطبی میداند ).(Hass, 2008: 12-14
برخی دیگر، به ویژه نوواقعگرایان، رونـدها را بـه سـوی چنـدقطبی شـدن نظـام بـینالملـل و
شکلگیری نوعی موازنهی قدرت به واسطهی ظهور بازیگران جدید مـیداننـد ) :Waltz, 2001
.(37-40در نقطهی مقابل نوواقعگرایان، برخی اساساً بدیلی برای هژمـونی ایـالات متحـده قائـل
نیستند. »نیال فرگوسن«، تاریخ نگار برجستهی آمریکایی، معتقد است بدیل هژمونی آمریکـا؛ نـه
چین، نه اروپا، نه جهان اسلام ، نه سازمان ملل و نه یوتوپیای چنـد قطبـی بلکـه بـاتلاقی هـرج و
مرج آلود خواهد بود و دوران تاریک جدیدی را در تاریخ بشر رقـم خواهـد زد. او تأکیـد دارد
که بدیل آمریکا، خلاء قدرت جهانی خواهد بود؛ خلاء قـدرتی کـه پیامـدهای فاجعـهبـاری بـه
همراه خواهـد داشـت. از منظـر وی، بـیش از آنکـه نگـران قـدرت آمریکـا باشـیم، بایـد نگـران
پیامدهای هرج و مرج آمیز ناشی از ضعف آمریکا در آینـده بـود ).( Ferguson, 2009: 31-33
(Kissinger 2007 b 2) (، کسـینجرBrzezinski, 2003 : 67-65) متفکرینی چون برژینسـکی
و جوزف نای ) ( Nye 2012 :171-190نیز دیدگاه مشابهی دارند و معتقدنـد بـدیلی بـرای نظـم
آمریکا محور موجود، وجود ندارد.
»جان ایکنبری« در مقالهی »قدرتیابی چین و آیندهی غرب: آیـا نظـام لیبـرال مـیتوانـد بقـا
داشته باشد؟« به بحث قدرتیابی چین و رفتـار اسـتراتژیک ایـن کشـور مـی پـردازد و اسـتدلال
میکند که این کشور در پی تغییر رادیکال این نظم و رفتاری شبیه آنچه آلمان و ژاپن در جنگ
جهانی دوم انجام دادند را صورت نخواهد داد. از منظـر وی قـدرتیـابی چـین چـارچوب نظـم
لیبرال موجود را تغییر نخواهد داد و ماننـد رشـد آلمـان و ژاپـن در دهـهی 1980قابـل مـدیریت
.(Ikenberry, 2008: 17-20) خواهد بود
76فصلنامهی پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، شماره ،7زمستان ) 92پیاپی (37
»ریچارد روزکرانس« نیز با اشاره به بحث قدرتیابی خشـونتآمیـز قـدرتهـای بـزرگ در
گذشته تأکید دارد که آنچه در گذشته روی داده است، ممکن است در آینده رخ ندهد. بر این
مبنا ظهور قدرتهای جدید متفاوت از ظهور قدرتها در گذشته روی خواهد داد. دلیل این امر
به گمان وی آن است که وضعیت اقتصاد جهانی در اثر فرآیند جهانی شـدن، بـا گذشـته ماهیتـاً
متفاوت شده است. او تأکید دارد که در وضعیت موجود اقتصاد جهانی، وابسـتگی کشـورها بـه
یکدیگر بسیار عمیقتر و گستردهتر شده است که عمدتاً ناشی از بینالمللـی شـدن تولیـد اسـت.
بنابراین قدرتهای بزرگـی کـه از نیـروی نظـامی پرقـوتی نیـز برخوردارنـد، بـاز بـه تولیـدات و
بازارهای سایر کشورها وابسـتهانـد. قـدرتهـای جدیـد نیـز از ایـن وضـعیت مسـتثنی نیسـتند. او
اسـتدلال مــیکنـد کـه شـکلگیـری چنـین وابسـتگی متقابـل عمیقـی باعـث شـده تـا وابسـتگی
قدرتهای نوظهور به سایر کشورها روزافـزون گـردد و بـه لحـاظ هزینـه ـ فایـده، تسـخیر سـایر
سرزمینها برای آنان توجیه نداشته باشد. البته او تأکیـد مـیکنـد کـه ایـن بـدان معنـا نیسـت کـه
سرشت روابط این قدرتها و قدرتهـای بـزرگ کـاملاً صـلحآمیـز خواهـد بـود، زیـرا گـاهی
کشورها بدون دلیل کافی عقلانی یا با در نظر داشتن منافع کوتاهمدت اقدام به جنـگ مـیکننـد.
در نهایت »روزکرانس« نتیجه میگیرد که اگرچه هیچکس نمیتواند ثبات و صلح درازمدت در
روابط قدرتهای بزرگ را پـیشبینـی کنـد، امـا رونـدهای اقتصـادی، سیاسـی و نظـامی، صـلح
درازمدت را بسیار بیش از سایر گزینهها محتمل میسازد ).(Rosecrance, 1992 : 30-33
برخی دیگر از متفکرین معتقدند که در دوران پسا جنـگ سـرد، دو گونـه از تغییـر در نظـم
بینالمللی رخ داده است یکی تغییر ساختاری که به معنای روند چند قطبی شدن نظام بینالملل و
به بیانی که »گیلپین« به کار میگیرد تغییر سیستمیک و دیگری تغییر سیستمهاست؛ بدان معنا که
ماهیت بازیگرانی که در صحنهی بینالمللی عمل میکنند نیز تغییـر یافتـه اسـت. بـه عنـوان مثـال
»جوزف نای« در تازهترین کتاب خود با عنوان »آیندهی قدرت« اسـتدلال مـیکنـد کـه دو نـوع
تغییر به موازات یکدیگر در نظام بینالملل در حال وقوع است یکی تغییر کانون قدرت دولتها
از شرق به غرب و دیگری انتقال قدرت از دولتها به بـازیگران غیـر دولتـی )-Nye, 2012: 73
.(77این تغییر در گزارش آیندهپژوهیای که شورای اطلاعات ملی آمریکا در سال 2008تحت
عنوان روندهای جهانی تا 2025منتشر کرد نیز با تأکید آمده است که در سال 2025دیگر نظـام
.(National Intelligence Council, 2008 7) بینالملل دولت محور وجود نخواهد داشت
آنچه از منظر بحث حاضر اهمیت دارد آن است که نظم موجـود بـینالمللـی نظمـی نهادینـه
است. نظم نهادینه نظمی است که بر محور نهادهای سیاسی و حقوقی مورد توافـق شـکل گرفتـه
ایران، جهان اسلام و تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی 77
است، نهادهایی کـه در جهـت احقـاق حقـوق و محـدود کـردن اعمـال قـدرت بـه کـار گرفتـه
میشوند. در این نظم قدرت محدود میشود تا پیامدهای آن کاهش یابد. ایـن نظـم بـه صـورت
کامل آن در سیاست داخلی شکل میگیرد، ولـی در صـحنهی بـینالمللـی بـه درجـاتی ضـعیف
است. نظم نهادینه بنا بر تعریف عبارت است از نظمی که از طریق قواعد مورد توافـق، نهادهـا و
اقتدار رسمی- نهادی، اعمال قدرت را محدود میکند.
این نظم از سه ویژگی اصلی برخوردار است:
-1توافق بر سر اصول و قواعد نظم یا توافق بر سر قواعد بازی. این امر به نظم مشروعیت میبخشد.
-2نهادها و قواعد ایجاد شده که محدودیتهای اقتدارآمیز بر اعمـال قـدرت بـار مـیکننـد. ایـن
بدان معناست کـه قدرتمنـدان از طریـق و در قالـب فرآینـد نهادهـا تنهـا مـیتواننـد بـه اعمـال قـدرت
بپردازند.
-3در این نظم، قواعد و نهادها در بطن یک نظام سیاسی بزرگتر قرار گرفتهاند و بـه راحتـی
.(Ikenberry, 2006: 57-63) قابل تغییر نیستند
تحول مهمی که اکنون در جریان است و بسیاری از اندیشمندان روابط بینالملل )همانگونـه
که در بالا اشاره شد( به آن پرداختهاند، در واقع دگرگونیهای محتمل در ایـن نظـم نهادینـه در
پیامد انتقال قدرت است. این نظم کـه در دوران پـس از جنـگ جهـانی دوم در منطقـهی صـلح
لیبرالی شکل گرفت و در دوران پسا جنگ سرد جهانگستر شد، دورهای از ثبات هژمونیـک را
در اقتصاد جهانی ایجاد کرد و همین امر آنگونه که »گیلپین« میگوید باعـث شـد تـا بـازیگران
جدیدی به سرعت سر برآورند. این بازیگران طبیعتاً تقاضاهای جدیـدی دارنـد، تقاضـاهایی کـه
اگر پاسخ گفته نشود بحران در نظم موجود را ژرف خواهد کرد.
یکی از مهمترین ایـن تقاضـاها معطـوف بـه اصـلاح نهادهـای بـینالمللـی اسـت. بسـیاری از
بازیگران جدید به ویژه گروه موسوم به »بریک« معتقدند که این نهادها بر مبنای الزامات دهـهی
1950شکل گرفتهاند و هنوز نیز بر همان مبنا عمل میکنند، در حالی کـه در ایـن دوران توزیـع
قدرت در صحنهی بینالمللی به شدت دگرگون شده است. بنابراین اینان مدعیاند که اگـر ایـن
نهادها اصلاح نشوند به سرعت کارکرد و معنای خود را از دست میدهند. نماد عینی این امـر را
در مناقشهای که میان این گروه و کشورهای غربی بر سر تعیین رئیس جدید صندوق بـینالمللـی
پول و بانک جهانی در سالهای گذشته درگرفت میتوان به عینه دید. بنابراین اینکه به تقاضـای
بازیگران نوظهور )که برخی از آنان چالشگران بالقوه نیز هستند( چگونه پاسخ داده شود یکی از
عوامل مهم تأثیرگذار در آیندهی نظم بینالمللی به شمار میآید).(Stuenkel 2012: 14-19
78فصلنامهی پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، شماره ،7زمستان ) 92پیاپی (37
تحول دیگری که بر آیندهی این نظم تأثیرات پراهمیتـی بـر جـای خواهـد گذاشـت، انتقـال
قدرت از بـازیگران دولتـی بـه بـازیگران غیـر دولتـی در پیامـد فرآینـد جهـانی شـدن و انقـلاب
اطلاعاتی است. انقلاب اطلاعاتی که برخی آن را انقلاب صنعتی سوم میخوانند موجبات تغییر
در توانمندیهای بازیگران سنتی اقتصاد سیاسی بینالملل را فراهم آورده و بـازیگران غیردولتـی
را به عنوان رقبایی در برابر دولتها و سازمانهای بینالمللی برافراشته است. از این رو نهادهـای
بینالمللی باید به یک وجه دیگر انتقال قدرت که میتواند چالشهـای ماهیتـاً جدیـدی را پـیش
روی آنان ایجاد کند توجه کنند.
ج( الزامات نقشآفرینی بازیگران در هندسهی متحول قدرت
بررسی آرای اندیشمندان در مورد روند انتقال قدرت، نشان میدهد که اجماعی نسبی بر سر
افول تدریجی موقعیت ایالات متحده در نظام بینالملل شکل گرفته اسـت، امـا پرسـش کلیـدی
آن است که چه بازیگر یا بازیگرانی از قابلیت جانشینی این کشور یا به بیان بهتر ایفای نقـش در
مدیریت روند انتقال قدرت برخوردارند؟ ناگفته پیداست که افول آمریکا به طور خودکار زمینه
را برای نقشآفرینی سایرین فراهم نمیآورد. از همین روست که پاسخ به این پرسش به سادگی
میسر نیست، اما میتوان بازیگرانی را به عنوان کاندیـداهای احتمـالی نقـشآفـرین در هندسـهی
متحول قدرت برجسته کرد که از طیفی از مؤلفـههـای سـنتی و نـوین قـدرت برخـوردار باشـند.
روشـن اسـت کـه مؤلفـههـای سـنتی قـدرت را عناصـری همچـون جمعیـت، وسـعت، موقعیـت
ژئوپولیتیک، منابع زیرزمینی، تـوان نظـامی و ... تشـکیل مـیدهنـد. برخـورداری از ایـن منـابع را
مـیتـوان شـرط لازم بـرای ایفـای نقـش در رونـد متحـول هندسـه قـدرت جهـانی دانسـت، امـا
نقشآفرینی در این حوزه به مؤلفههای نوین قدرت یا به بیان بهتر منابع قـدرت در قـرن بیسـت و
یکم به عنوان شروط کافی نیز نیازمند است.
مهمترین مؤلفه در میان عناصر نوین قدرت، قابلیت یک دولت در استخراج منابع مورد نیـاز
از جامعه در مسیر قدرتیابی است. برخورداری از این قابلیت الزامات پیچیـده و متعـددی دارد.
دولتی میتواند منابع لازم را از جامعه استخراج نماید که از بوروکراسی کارآمد، رابطهای مبتنی
بر مشروعیت و مشارکت با جامعه، برخورداری از چشمانداز 1مشخص و معـین، نهادهـای تولیـد
پایدار ثروت و توزیع کارآمد آن و ... برخوردار باشد. به بیان دیگر، نوع سامانیافتگی سیاسی و
اقتصادی داخلی یک کشور را میتوان کلیدیترین مؤلفه در توانمندسازی یا ناتوان کردن یـک
1. Vision
ایران، جهان اسلام و تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی 79
بازیگر برای ایفای نقش در هندسهی متحول قدرت دانست. اهمیت این مؤلفه از آن روست کـه
در روند انتقال قدرت، قابلیتهای ایجابی و نه سلبی از اهمیت اساسی برخوردارند (Taliaferro
.( 2006: 482
افزون بر این بازیگر یا بـازیگرانی مـیتواننـد در ایـن رونـد بـه ایفـای نقـش بپردازنـد کـه از
مؤلفههای قدرت ساختاری 1نیز برخوردار باشند. از منظر »استرنج«، قـدرت سـاختاری بـه معنـای
قدرت تعیین قواعد بازی دیگران و قدرت شکلدهی به انتخابهای سایرین است. به بیان دیگـر
قدرت ساختاری، به معنای قدرت تصمیمگیری در مورد چگـونگی انجـام امـور اسـت. بـه بیـان
واضــحتــر، هــر چــه یکــی از طــرفین از قابلیــتهــای بیشــتری در شــکلدهــی بــه ســاختارهای
احاطهکنندهی روابط برخوردار باشد، از قدرت نسبی بیشتری برخوردار خواهـد بـود. در نهایـت
»استرنج« قدرت ساختاری را بدین صورت تعریف میکند: »قدرت شـکلدهـی بـه سـاختارهای
اقتصاد سیاسی جهانی به گونهای که تعاملات دولتها، نهادهای سیاسیشـان، شـرکتهاشـان و
دانشمندانشان با سایرین در درون این ساختارها صورت گیرد«. از منظر »استرنج«، مفهوم قـدرت
بسیار پیچیدهتر از آنی است که واقعگرایان تعریـف و تبیـین مـیکننـد. بـه بیـان دیگـر؛ قـدرت،
مفهومی چند وجهی ،2پیچیده 3و اغلب نامحسوس است و بیش از آنکه مترادف توانـایی 4باشـد،
. (Pustovitovskij, 2012: 9-13) است5معادل ظرفیت
بر مبنای مفهومبندی »استرنج«، قدرت سـاختاری را بـه چهـار شـاخهی مختلـف، امـا مـرتبط
میتوان تقسیم داشت: -1ساختار دانش کـه معطـوف بـه توانـایی دسـتیابی و توسـعهی دانـش و
توانایی ممانعت از دسترسی سایرین به آن است؛ -2ساختار مالی که معطوف به قدرت تسـهیل
یا تحدید دسترسی سایرین به اعتبارات مـالی اسـت؛ -3سـاختار امنیتـی کـه چشـم انـداز امنیتـی
سایرین را شکل میدهد. به بیان دیگر قدرت حفاظت از دیگران در برابـر تهدیـدات خـارجی و
داخلی؛ و -4ساختار تولید به معنای قدرت تصمیمگیری در مورد اینکه چه چیزی، توسـط چـه
کسانی، با چه ابزارهایی و با چه ترکیبی از نیروی کار، زمین، سرمایه و فنآوری باید تولید شود.
طبیعـی اسـت کـه کنتـرل ایـن سـاختار بـر شـانس موفقیـت سـایرین بـه عنـوان تولیدکننـده یـا
.(Griffits, Callaghan, & Roacg.C.Steven, 2008: 258 ) مصرفکننده تأثیر میگذارد
1. Structural power
2. Multi-Dimensional
3. Complex
4. Ability
5. Capacity
80فصلنامهی پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، شماره ،7زمستان ) 92پیاپی (37
در واقع مسئلهی اصلی در بحث قـدرت سـاختاری، آن اسـت کـه چگونـه تصـمیمات یـک
دولت بر رابطهی سایر دولتها با آن دولت و با خودشان تأثیر میگذارد. به بیان دیگر، چگونـه
یک دولت میتواند دستور کار بینالمللی را شکل داده، گزینههای پیش روی سایر کشـورها را
محدود یا تسـهیل نمایـد. شـاید بـه طـور سـادهتـر بتـوان قـدرت سـاختاری را بـه معنـای توانـایی
شکلدهی به قواعد بازی در یک حوزهی خاص دانست).(Yoshizawa, 2010
به طور خلاصه اگر مهمترین ویژگی ساحت سیاست، کنترل، مهار و مدیریت رفتار فـردی و
جمعی باشد، ایجاد همسانی محیطی، رفتاری و ذهنـی از مهمتـرین اقـدامات سیاسـی بـه حسـاب
میآیند. از اینرو عمل کردن هماهنگ )به تعبیر هانا آرنت( وجه متمایز سیاست است. قدرت و
خلاقیت ایجاد الگوهای مشترک رفتاری در سـطح بـینالمللـی ضـرورتی اسـت کـه در زنـدگی
اجتماعی بینالمللی نقش و جایگاه واحدهای سیاسی متفاوت را در شکلدهی بـه نتـایج سیاسـی
مشخص میکند. در دوران گذار و انتقال این مهم افزایش چشمگیری را طلب مـینمایـد. آنچـه
در قسمت ابتدایی بحث ارائه شد الزامات نقشآفرین مؤثر در دوران گذار نظم بینالمللی اسـت.
تحول در محیط زندگی بینالمللی ضرورتهای نوینی را به وجود آورده که در امتداد نیازهـای
سنتی باید مورد توجه قرار گیرنـد. شـرط ضـروری تحقـق ایـن الزامـات وجـود »نظـم اجتمـاعی
)دولت(« کارآمد و مؤثر و همچنین وجود منابع گرایش به تغییر هندسهی قدرت جهانی در مـتن
حیات فرهنگی و فلسفی یک ملت است. با توجه به تقدم منابع فرهنگی و فلسفی، ادامه بحث را
به واکاوی این مهم اختصاص خواهیم داد.
د( انقلاب ایران، الزام بنیادین در نقشآفرینی جهان اسلام
اگر قرار باشد که جهان اسلام نقش نیرو یا عاملیت تغییر جهانی را ایفا کند، در این صـورت
چه موانعی پیش روی خود دارد؟ بنظر میرسد اولین مانع آن است کـه جهـان اسـلام رنجـور از
فقدان یک تعریف عملیاتی است )مانع مفهومی.( دوم آنکه جهان اسلام از سازمانی برای بسـیج
منابع برخوردار نیست )مشکل سازمانی.( اجماعی هم در نحوهی اختصاص منابع در جهان اسلام
وجود ندارد)مشکل بوروکراتیک.( و سرانجام آنکه مشکل تصمیمگیـری نیـز وجـود دارد. اگـر
فرض بر این باشد که امکانات بالقوه وجود دارد، انتقال آن به عرصهی اجـرا بـا مشـکلات فـوق
مواجه است. برای آنکه بر مشکلات فوق غلبـه کنـیم اولـین ضـرورت طراحـیهـایی بـرای رفـع
مشکلات مفهومی، سازمانی و نهادسازیها و از همه مهمتر مشکل در تصمیمگیری نهـایی اسـت
)ستوده و دیگران، .(1392
ایران، جهان اسلام و تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی 81
تکنولــوژی نــرم در اینجــا خــود را مــینمایانــد. در دانشــنامهی اینترنتــی ویکــیپــدیا علــوم
نرم یا دانش نرم 1به زمینههایی از دانش اطلاق میشـود کـه بـرعکس علـوم سـخت بـه ریاضـی
شدن، به صورتی دقیق بیان شدن، قابل تکرار یکسان در تجارب و آزمایشها بودن، و یا عینی و
آفاقی 2بودن تن نمیدهند. بـه عبـارت دیگـر، بخـشهـایی از علـوم اجتمـاعی کـه بـه مطالعـهی
جنبههای وابسته به شخص ،3وابسته به آرای بین اشخاص ،4و ساختاری اجتماعات میپردازد، در
قلمرو علوم نرم واقع میشود. به طورکلی، دانش نرم قابلیتی است که مـیتوانـد مفهـومسـازی و
نظریهپردازی نماید؛ میتواند مـدیریت را عملیـاتی نمایـد و سـازمانیـافتگی جدیـدی را بوجـود
بیاورد. اما دانش نرم مصدر انسانی میخواهد و یک روند خودکار و مکانیکی نیسـت، مـا بـرای
آنکه بتوانیم با جعل مفاهیم و نظریهپـردازی بـه راهکارهـای متناسـب برسـیم، راهـی نیسـت جـز
غوطهورشدن در مسائل و مشکلات تاریخیمان به منظور درک ظرفیتها و چالشهـای اصـولی
اجتماع تاریخی ایران )موسویزاده، .(1387
بنیاد بحث این است که کسانی در ایران که دغدغهی نقـشآفرینـی جهـان اسـلام را دارنـد،
چگونه میتوانند فعالیتهایشان را بر تأسیس بنیانهای فناوری نرم متمرکـز کننـد. کـل سـخنان
من فراخوانی است برای یک اقدام موفقِ ماهواً بومی در آینده و اخذ روشی جدید برای نگاه بـه
مسائل. در همین جا یک ملاحظهی اساسی وجود دارد که نمیتوان به آن بیتوجه بود: پرسـش
از هندسهی قدرت و ارادهی تغییر در کشور ما، ماهیتاً متعلق به نسل یا افرادی اسـت کـه از یـک
تجربهی زیستی بخصوص و یا تجربهای پیشینی برخوردارند؛ آنها سوژه و موضـوع نیسـتند و یـا
یک واقعیت بسترین نیستند بلکه آنان انسانهایی هسـتند کـه از تأثیرگـذاریهـای محلـی 5فراتـر
رفتند و سطحی جهانی را در نظر دارند.
مدعا آن است که تمایل جمهوری اسلامی به تغییرات در سیاست جهانی و انتقال قـدرت بـه
جهان اسلام، دارای دو منبع اصیل )انقلاب جدید ایران و فرهنگ کهن ایران( اسـت و هـر دوی
این منابع ضرورت نگرش خاصی را در سیاست خارجی کشـور )نگرشـی کهـن- جدیـد( پدیـد
میآورند که در عین حال، کاملاً متناسب با دیدگاه مرکزی سیاسـت خـارجی امـام خمینـی نیـز
هست. ادامهی مطلب به تبیین این دو گانهی مهم مـیپـردازد کـه راقـم نگـرش خـاص سیاسـت
خارجی جمهوری اسلامی ایران است.
1. Soft Science
2. Objective
3. Subjective
4. Intersubjective
5. Local
82فصلنامهی پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، شماره ،7زمستان ) 92پیاپی (37
ه( انقلاب ایران و ایجاب یک سیاست کاسموپلیتیک
ایدهی تغییر در هندسهی قدرت جهانی ایدهای ناممکن و حتی پوچ و بیمعنـی خواهـد بـود،
اگر در چارچوب یک بنیاد عینی فهم نشود. اما این همهی مطلب نیسـت. بنیـاد عینـی موصـوف،
علاوه بر وجود داشتن، باید دارای نیروی حیات و ماندگاری باشد و نیز اراده و عقیدهی به تغییر
در اس و اساس آن جای داشته باشد. ایدهی تغییر نیرویی برخاسته از ایمانی پرشور میخواهد نه
تعهدات عقیدتیِ صرف. انقلاب اسلامی هـم موجـب ایمـان بـه تغییـر اسـت و هـم نتیجـهی آن.
ایدهی تغییر به نیروی انسانیت ویژهی انقلاب اسلامی است که به واقعیت نزدیک میشود )لـک
زایی، .(1388
همه اینها مستلزم عطف توجه به انسانی است که محصول اختصاصی انقلاب اسلامی است.
فقط این انسان مدعی ضرورت تغییر در نظام بینالملل است که منادی تغییـرات بـزرگ اسـت و
خاستگاه خاصی دارد. ایدهی تغییر در هندسهی قـدرت جهـانی بایـد جـزو ایـدههـای بنیادگـذار
جمهوری اسلامی باشد، که از نظر مؤسس آن چنین نیز هسـت. اگـر ایـدهی تغییـر در هندسـهی
قدرت جهانی نباید جزو ایدههای بنیادگذار جمهوری اسلامی باشد، به معنای آن است کـه ایـن
ایده در جمهوری اسلامی جایگاهی تشریفاتی و مبتنی بر مقتضیات زمانه دارد و واقعیتی اصیل و
منعکسکنندهی دغدعه و دلمشغولی خاصی نیست. ایدهی تغییر جهانی نباید فقـط یـک ایـدهی
بنیادگذار که وضعیتی ساکن و ایستا در نظام معنایی ج.ا. داشته باشد قلمداد شود، بلکه باید دارای
جوشش و پویش باشد تا بتواند وجود داشته باشد. این ایده هنگامی واقعاً وجود دارد که بخواهد
درون نظام اسلامی به تکامل و رویش برسد. بنابراین فقط این گونه نیسـت کـه ایـدهی تغییـر در
هندسهی قدرت جهانی باید در راستای حیات و عملکرد نظام جمهوری اسلامی فهم شود، بلکه
باید در راستای تکامل ایدهی حکومت اسلامی درک شود و به عبارت دیگر به عنوان مهمتـرین
موضوع، باید در چارچوب یک نظام معنایی خاص از حکومت دینی درک شود.
ایدهی تغییر فراخوانی است برای بازسازی یک زندگی جمعی و بینالمللی براساس ارزشها
و آموزههای دینی. این فراخوان عمدتاً با مدیریت عناصری در یک نظام سیاسی پیشـرو صـورت
میگیـرد کـه پیـاپی ضـرورت عمـل تشـکیلاتی گسـترده را در هـر عرصـهای مطالبـه مـیکننـد؛
عناصری که معتقد نیستند فعالیتها برای بهبود شرایط و ارتقـاء جایگـاه مسـلمانان مـیتوانـد در
چارچوبهای ملی)نشنال( محدود شود. این عناصر به فعالیت در سطح کلان میاندیشد.
این نحوهی عمل، متمایز از فعالیتهای سطح خردی است که در همهی دولـتهـای جهـان
اسلام جریان دارد وحتی در دولت جمهوری اسلامی نیز جریان دارد. میزان بـالایی از جسـارت،
ایران، جهان اسلام و تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی 83
نیرو، عظمت و شکوه در این گرایشِ سطح کلان مندرج است که وجـه تمـایز اساسـی آن را از
فعالیتهای سطح خرد بر میسازد. هدف نهایی این بازسازی آن است که اسلام و جهان اسـلام
سطح بالاتری از سازمانیافتگی را تجربـه کـرده و بـه ایفـای نقـش در سیاسـت جهـانی بپـردازد
.(33 :1382 ،)لوکلر
اینک در زمانهی تغییر قرار داریم. همگان در عرصهی روابط بـینالملـل نسـیم تغییـر، آنهـم
تغییرات وسیع را احساس میکنند و در این باره ادبیات گستردهای وجـود دارد کـه عرصـههـای
متعدد تغییر را به بحث و بررسی میگذارند. بنظر میرسد بتوان تمایل وسـیع بـه سـوی تغییـرات
گسترده را امری مفروض انگاشت. بر این اساس این پرسـش خودبـهخـود مطـرح مـیشـود کـه
جهان اسلام در عرصهای جهانی از پتانسیلهای تغییر، به چه جایگاههایی میتواند برسد. در ایـن
عرصه است که هدف، تعیین و قابل تعریف مـیگـردد. تفکـرات جدیـد بـرای ارتقـای جایگـاه
جهان اسلام فقط میتواند با فرض ظهور تغییرات وسیع، یا دستکم قریب الوقوع بودن آنهـا و
بر مبنای این تغییر انجام گردد. در این راستا، فعالیتهای متنـوعی بـرای ج.ا. ضـرورت مـییابـد.
اول از همه تأمل در نظام معنایی ج.ا. است و اینکه آیا اساساً و ماهیتاً این دولت جهانگراست یا
داعیههای جهانگرایانه، بخش غیر اصیل و بهخودبستهی این دولـت اسـت. در صـورت صـحت
اولی، در شرایط جهانی تغییر، هدف بـزرگ بـرای ایـن دولـت، الهـام ایـدهی عمـل تشـکیلاتی،
گسترده و مدعیانه در سراسر جهان اسلام است )اردم، فروردین .(1393
اما در شرایط کنونی این، هدفی دور و ذهنیتمندانه است مگر آنکه بین »آنچـه خـود داشـت« یـا
امر ملی و امر جهانی، نزدیکی و مقارنهای اساسی و بزرگ وجود داشته باشد کـه تحقـق آن وجهـهی
همت ما قرار گیرد. آیا ارادهی تغییر نظام موجود جهانی، ذات هر انقلابی و از جمله انقـلاب اسـلامی
است؟ بطور خیلی کلی، فراروی نشانهی حیات است. بنابراین ماندن در یک سطح)بگو سـطح ملـی و
نشنال( اصولاً توقف فراروی و استعلاست. انقلاب نیروی ظهور زمانهی جدید، منطق جدیـد و دانـایی
جدیدی است و نحوههای متفاوت قضاوت انسانها را موجب میشود. بنابراین، میـل بـه گسـترش نـه
صفت انقلاب، نه حتی ویژگی و صفت مهـم آن، بلکـه بخـش حساسـی از خـود آن اسـت. اگـر مـا
ایرانیان به فراروی و منادیگری جهانی انقـلاب و جمهـوری اسـلامی معتقـد نباشـیم، انقـلاب بـودنِ
انقلاب را نفی کردهایم؛ یعنی ظهور جهان جدید گسترشیابندهای از گرایشها، اخلاقیات، ارادههـا و
تغییرات از سوی خود پدیدآورندگان اولیهی آن مورد پرسش قرار میگیرد.
جهانیگرایی )کاسموپلیتیزم( و از جمله اراده به تغییر در هندسهی جهانی قدرت، آن سـوی
ارادهی به انقلاب است و بنابراین، آن سوی اراده به انقلاب اسلامی است. نفی جهانیگرایی در
84فصلنامهی پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، شماره ،7زمستان ) 92پیاپی (37
نظام جمهوری اسلامی، همانا نفی ارادهی عمومی ایرانیان در بهمـن 57بـرای دگـر بـودن اسـت؛
نفی گسسـت از رژیـم پیشـین اسـت و بنـابراین موجبـات ادامـهی مجـدد نظـم پیشـین را ولـو در
صورتهایی دیگر فراهم میآورد.
و( فرهنگ ایرانی و ایجاب کاسموپلیتیک
اما وحدت بین ایران و باور به امر جهانی یک سوی دیگر هم وجود دارد: انقلاب اسلامی به
کنار، ایران در معانی تاریخی و فرهنگی خود نیز اصولاً واقعیتی »برای« است، نه واقعیتی »در«.
ایران در ارتباط تبلور مییابد، نه در یک هستیِ فینفسه. همچنـانکـه ایـران در طـول تـاریخ
خود، هستیای صرفاً درخود یا فینفسه نبود و همواره واقعیتی فراگیر و جهانی بود، ایدهی تغییر
در هندسهی قدرت جهانی نیز لامحالـه عـلاوه بـر وجـوه پررنـگ اسـلامی، نشـانگانی از تـاریخ
فرهنگـیِ کهـن ایرانـی را در خـود دارد. هرچـه جهـانیورزی بیشـتری کنـیم، ایرانیـت بیشـتری
ورزیدهایم و هرچه بخواهیم ایرانیتر باشیم، لازمهی آن جهـانیورزی بیشـتر اسـت. بنـابراین در
سیاستها، برنامهریزیها و تفکرات اجرایی، اصل یا اصل موضوعه این است: هرچه جهـانیتـر،
ایرانیتر و هرچه ایرانیتر جهانیتر. یک ایران واقعی، یک ایران جهانی است و از آن سـو یـک
ایران جهانگرا، ایرانی واقعی است.
اما استلزام جهانیگرایی ایرانی چیسـت؟ گسـترش محتواهـای تـاریخی جامعـهی ایـران و در
واقع گسترش فرهنگ و جهان ایرانی، به یک پیرامون با محیط امـن و بـا ثبـات نیـاز دارد، یعنـی
جوامع همسایهای که در آن نه حتی مداخلات دولتهای قدرتمند خارج از منطقـه، بلکـه حتـی
مداخلات خود دولتهای آن منطقه در جوامع خود بـه حـداقل رسـیده باشـد. آرامـش و حـس
خرسندی در پیرامون، نیاز ذاتی جامعه و فرهنگ ایران است و به نحـو جـالبی، هـر میـزان ایـران
قویتر و با نفوذتر باشد، نیاز این کشور به کسب رضایت و اقناع همسـایگان خـود بیشـتر اسـت.
بزرگترین نیاز یا هدف دیپلماسی ایران، آرامش و تعاملی در سطح منطقه است که از رضـایت و
خرسندی جوامع و دولتهای کـوچکتر منطقـه برخاسـته باشـد. دولـتهـای کوچـک تـأثیرات
بزرگ دارند.
هر چه فضای پیرامون ایران آرامتر و با ثباتتر باشد، ظرفیتهای نرم جهان ایرانی یا فرهنگ
ایرانی گسترش فزونتری میگیرد و تعیینکنندهتر و مؤثرتر با فرهنـگ و اجتماعـات اطـراف بـه
دیالوگ میپردازد. هدف بزرگ سیاست خارجی ایران در یک کلام، میتواند تسـهیل شـرایط
برای گسترش ظرفیتهای فرهنـگ فرارونـده ایرانـی در سـطح منطقـه باشـد. ایـن کـار، مسـتلزم
ایران، جهان اسلام و تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی 85
گسترش اعتماد و اعتمادسازی است. اما پیش شرط اعتمادسـازی، اعتمـاد ورزیـدن اسـت؛ بایـد
ابتدا اعتماد ورزیده شود تا اعتماد به دست آید.
آرمان سیاست خارجی ایران بطور کلی در پی احیاست، نه طراحی و ساختن؛ چنین آرمـانی
در سیاسـت خـارجی، در پـی احیـای حقـایق و ارزشهـای تـاریخ ایـران اسـت: ارتبـاطگیـری،
ستایشگری، تمایل به شناسایی و تأیید، رواداری و تساهل، دیانتمندی و تکریم اصـل عـدالت
که همه مولود یک تجربهی زیسته هستند.
این آرمان یک حقیقت جـاری ولـی تضـعیف شـده دارد: تکامـل جامعـه و فرهنـگ ایرانـی
تاکنون، نه در مرزگذاریها بین خود و دیگری، خوداندیشی صرف و حفظ و تمایز خویشـتن از
همسایگان، بلکه بر عکس در گسترش تام تعاملات، همگراییها و دیالوگها با آنان بوده است.
اما حقیقت حتی از این )تعاملگرایی و همکاریطلبی( هم فراتر میرود: آموزهی اعمـاق تـاریخ
ایرانی به دیپلماسی ایرانی، نه تنها استقبال از همگرایـیهـا و مشـارکتهـای منطقـهای و اراده بـه
حسن همسایگی، بلکه شناسایی و ستایش ارزشهای ملل همسایه است. باز هم فراتر از ایـن، نـه
فقط پرهیز از سیاستهای خصـومت، بلکـه حتـی پرهیـز از سیاسـتهـای رقابـت اسـت. رقابـت
کوششی است که در آن چیزی از کسی دریغ و به توشـه فـرد اضـافه مـیشـود؛ حـال آنکـه در
فرهنگ و تمدن ایرانی، بسیار کمتر اصل دریغ داشتن و بسیار بیشتر اصل اعطاگری وجود داشـته
است؛ اعطاگری در معنای انتقال ارزشها، تأثیرگذاریها، الهامگری و غیره.
اغلب پذیرفته شده است که به سختی میتوان نشانهای از سلطهگری ایـران بـر ملـل همسـایه
مشاهده کرد. اما این سخن ابتر است: اگرسلطهگری نبوده، به جای آن چه بوده اسـت؟ فرهنـگ
ایرانی و ایرانیان از گذشته تاکنون الهامگر آزادی و استقلال بودهاند. اعطاگر بـوده و ایـن اسـت
معنای سلطهگر نبودن ایران. اگر اعطاگری فرهنگ و جامعه ایرانی در معنای فوق پذیرفته شـود،
آنگاه از پذیرش این نتیجه ناگزیر خواهیم بـود کـه هـر دولـت ایرانـی کـه بخواهـد در سیاسـت
خارجی خود این اصل تاریخی ایران )الهامگری آزادی و استقلال ملتها( را نقـض کنـد، علیـه
زمینه و تاریخ خود و بنابراین علیه تمامیت، هستی و امنیت خـود اقـدام کـرده اسـت. لاجـرم، از
لحاظ عقلی دولت ایرانی، حسب شرایط تاریخی خود، بیشـتر از هـر دولـت دیگـری در منطقـه،
ملزم به کمال سیاستهای نزدیکیطلبانه با ملتهای مسـلمان اسـت. از نظـر تـاریخی بـر مبنـای
گونهای روابط گستردهی مردمی؛ غیر دولتی و غیربرنامهریزیشده و خودجوش، فرهنگ و فـرد
ایرانی همواره در حال فراروندگی بوده است )موسوینیا، .(1392از آنجاکه عنصر رقابت، نفوذ
و برتریطلبی و طراحیهای مرکزی در این روابط تـاریخی اجتمـاع ایرانـی بـا جهـان نـزدیکش
86فصلنامهی پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، شماره ،7زمستان ) 92پیاپی (37
وجود نداشته و قوهی مرجعیت ایران مولود دولت ایـران نبـوده، مـیتـوان گفـت میـراث تـاریخ
فرهنگی ایران برای سیاست خارجی کشور در این زمان، مؤید سیاسـتهـای اخـوت، بـه عنـوان
جهانبینی و نه یک خطمشی است.
ز( از منافع من بهسوی منافع جهان اسلام یا برعکس؟
مفروض اساسی آن است که بخش عمدهای از خوشـبختی مـا بـه خوشـبختی همسـایگانمان
وابسته است. »تنهاخوری« نه فقط آنکه غیراخلاقی است، بلکه نامعقول و فاقد نتایج مفیـد اسـت.
زیرا بر درکی ناقص از تصور»منافع من« استوار است. منـافع بـرای آنکـه واقعـاً متعلـق بـه فـردی
باشد، نیازمند شناسایی و تأیید آن از سوی دیگران و مشخصا،ً همسایگان است. فرامـوش نکنـیم
که مالکیت اصولاً امری ارتباطی است )حکمتنیا، .(1386سیاستهای اخوت یـا سیاسـتهـای
همکاری طلبیهای غیربرتریطلبانه یا سیاستهای غیر مبتنی بـر افـزایش یـکجانبـهی منـافع در
سطح منطقه، شـرط عقـل بـرای درافتـادنِ مجـدد سیاسـتخـارجی ایـران در ریـل روابـط کهـن
تاریخیاش با منطقه و حتی جهـان اسـت. اصـل ایـن اسـت: احـراز رهبـری منطقـهای یـا احیـای
تأثیرگذاریهای وسیع ایران، مستلزم سیاستهای برادری است و سیاستهای اخوت بـه نوبـهی
خود، عامل احیـای قـدرت و مرجعیـت تـاریخی ایـران در سـطح منطقـه اسـت. نظـام جمهـوری
اسلامی ایران بیشتر از هـر دولـت ایرانـی دیگـر، بـه لحـاظ دکترینـی و نیـز بـر حسـب ایـدههـا و
آرمانهای رهبر بنیادگذار خود )ره( متعهد به این نظریه )بگوییم نظریهی فرارونـدگی ایرانـی در
سیاست خارجی( است. به نحوی طنزآمیز، برادریورزی که شـاید نقطـهی مقابـل سیاسـتهـای
رقابت است، تنها راه جهانیشدن قدرت ایران است. طنزواره، سیاست عدم نفوذ، تنهـا راه نفـوذ
است. باور اصیل خمینیستی به وحدت عمل گروههای اسلامی در عرصهی جهـانی کـه نتیجـهی
مستقیم آن باور اصیل به عدم استیلا بر ملتهای همجـوار اسـت، نهایتـاً موجـب گسـترش نفـوذ
میشود، چیزی شبیه به این ضربالمثل ایرانی البته در مقیـاس خردتـر، کـه آدم خـوش حسـاب
شریک مال مردم است. در گسترش متقابل نفوذها، دولتهایی کـه از ذخـایر فکـری- فرهنگـی
بیشتری برخوردار باشند، بیشتر نفوذ میکنند و کمتر نفوذ میپذیرند. و احتمـالاً ایـران در منطقـۀ
خود، در رأس چنین کشورهایی است.
گسترش روابط اخوت که بیشتر دارای ماهیت اجتماعی است تا سیاسی، آغازی یکجانبه از
سوی دولتی دارد که حس عظمت و مرجعیت در آن قویتر است. این آغاز یکجانبه تـداومی
چندجانبه )پر مشارکت( دارد و هدف نهایی آن نیز همه جانبگی است. این هـدف نهـایی )همـه
ایران، جهان اسلام و تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی 87
جانبگی( چنان که بیان شد ساخته شدنی نیست، احیاء شدنی است. در واقـع ظرفیـتهـا پـس از
آنکه در طی مناسباتی طولانی و روابطی تاریخی و گسترده، به تدریج به وجود آمدند یا پس از
آنکه ظرفیتها ایجاد شدند، قابل درک و سپس احیا می باشند. حال، اگر قرار باشـد بـه نحـوی
هشیارانه و آگاهانه و از سوی یک دولت مبتکر، محـیط اخلاقـی و روحـی بـین اجتماعـات )نـه
دولتهای( منطقه که قبلاً وجود داشت، احیا شود، شرط اساسـی آن عـدم اتخـاذ سیاسـتهـای
نفوذ از سوی دولت مبتکر است. این شرط از آنرو اساسی است که تاکنون همواره دولتهـای
ضعیفتر منطقه عادت داشتهاند به روابط آشکار و پنهان با قدرتهای خارج از منطقه، بـه رغـم
تمایل قدرت بومی یا هژمون منطقهای اقدام کنند تا در برابر هر نوع اقدام غیرمترقبه قـدرت برتـر
منطقهای، ضریب امنیت بالاتری داشته باشند )قربانپور، .(1391
در نظریهی ایرانی، برای ایران نفوذ هدف نیست، امری موجود و طبیعی است که بایـد آن را
گسترد و از آن فراتر رفت. نفوذ اقتصادی و سیاسی دولت ایران در محیط پیرامونی خود و حتـی
نفوذ فرهنگی آن هدف بزرگی در سیاست خارجیاش نیست. سیاست خـارجی ایـران هنگـامی
که طی یک منطقهگرایی موفق در سیاست خارجیاش به اهداف متصور خود برسد، تازه زمینـه
برای گسترش و تحقق ظرفیتهای فرهنگـی آن فـراهم شـده اسـت. بـه عبـارت دیگـر، ایـران و
استلزامات ممکن آن در عرصههای فرامرزی، لزوماً در اهداف تعریف شـده دیپلماتیـک دولـت
آن تمام نمیشود، بلکـه بعـد از تحقـق ایـن اهـداف، یعنـی نیـل بـه گسـترش مطلـوب مناسـبات
منطقهایاش، تازه تبلورات جهان ایرانی و امپریالیزم اخلاقی یا روحـی آن آغـاز مـیشـود، زیـرا
زمینه برای آن مساعد شده است. درک ایران یعنی درک فرارونده بودن آن.
نتیجـهای کـه از ایـن اصـل مـیتـوان گرفـت آن اسـت کـه رهیافـت منفعـتطلبـی، نفـوذ و
بهرهمندیهای مادی و پرستیژی، وجه مسلط و برتر نظریه ایرانی سیاست خـارجی نیسـت، بلکـه
فراروندگی و تمایل به گسترش معنوی وجه مسلط آن اسـت. مجـددا،ً ایـن فرارونـدگی بـه چـه
معناست؟ نظریه ایرانی سیاست خارجی دو ریشـه دارد یـا بگـوییم بـر دو فـرض اساسـی اسـتوار
است. درک هشیارانه از عمق تاریخی ایران و بر این اساس، درک هشیارانه بـه قـوه فرارونـدگی
آن در پیرامون خود. سیاست خارجی ایران یک ارادهی هشیارانه و اخلاقی است بـرای ترکیـب
آن دو فرض یادشده با قوه عقیدتی موجود در تاریخ جدید ایران که با ظهور رهبری امام خمینی
و تأسیس دولت جمهوری اسلامی پدیدار شده است.
نظریه جدید معتقد است که داعیهها و رسالتمآبی اخلاقی نظام جمهوری اسلامی- در تطـابق و
همجنسی با فحوای مذهبی فرهنگ باستانی ایران است- بایـد همچـون سیاسـت داخلـی، در سیاسـت
88فصلنامهی پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، شماره ،7زمستان ) 92پیاپی (37
خارجی ِکنونی ایران موضوع تعقل قرار بگیرد و بـه بنیـاد سیاسـتگـذاریهـا تبـدیل گـردد. نظریـهی
جدید کوشش برای انتقال »ملایمت فرهنگی ایران تاریخی« از ناخودآگاه ذهن یا امر بالقوه بـه سـوی
آگاهی یا فعلیت یافتن است. »جمهوری اسلامی« ماهیت مذهبی تاریخ ایران را بر ما اثبات مـیکنـد و
نشان میدهد کـه »ایـران« و سیاسـت خـارجی اصـولی آن، بـا نفوذهـای اقتصـادی و سیاسـی و حتـی
فرهنگــی تعریــف نمــیشــود و اصــولاً رهیافــت رقابــت، منفعــتطلبــی، گســترش جغرافیــایی و
بهرهمندیهای مادی و پرستیژی وجه مسلط و برتر در سیاست خارجی ایدهآل ایرانی نیست. به همـین
منوال در نظریهی ایرانی همسایگی نیز رهیافت پرستیژ و سود یک وجه اساسی و اصلی نیست. ایـران،
بطور کلی و از نظر تاریخی، به قدرت )قدرت سخت( چندان نیازی نداشته و ندارد. ایران بـه اتفـاق و
هماهنگی با ایرانهای کوچک و نیز اجتماعات مسلمان همسایه نیازمندتر است.
نتیجهگیری
از آنچه آمد به روشنی پیداست که سیاست بینالملل بار دیگر وارد دوران انتقال قدرت شده
است. کاهش نسبی توانمندیهای مجموعهی غرب به عنـوان قـدرتهـای سـنتی در ترکیـب بـا
افزایش شتابناک قابلیتهای بخش وسیعی از کشورهای در حال توسعه، باعث شده تا در مـورد
انتقال تدریجی مرکز ثقل قدرت از غرب به شرق، اجماعی نسبی در میـان اندیشـمندان سیاسـت
بینالملل شکل گیرد.
پرداختن به نقش و اهمیت تغییر در هندسهی قـدرت بـرای انسـان ایرانـی در شـرایط حاضـر
مستلزم بذل توجه به انسانی است که محصول اختصاصی انقلاب اسلامی است. این انسان طالـب
تغییرات بزرگ است و از جایگاه خاصـی برخـوردار اسـت. ایـدهی تغییـر در هندسـهی قـدرت
جهانی جزو ایدههای بنیادگذار جمهوری اسلامی است.. این ایده هنگامی واقعاً وجـود دارد کـه
بخواهد درون نظام اسلامی به تکامل و رویش برسد. بنابراین فقط ایـن گونـه نیسـت کـه ایـدهی
تغییر در هندسهی قدرت جهانی باید در راستای حیات و عملکرد نظام جمهـوری اسـلامی فهـم
شود، بلکه باید در راستای تکامل ایدهی حکومـت اسـلامی درک شـود. همچنـین ایـن ایـده بـه
عنوان مهمترین موضوع، باید در چارچوب یـک نظـام معنـایی خـاص از حکومـت دینـی درک
شود. جهانیگرایی )کاسـموپلیتیزم( و از جملـه اراده بـه تغییـر در هندسـهی جهـانی قـدرت، آن
سوی ارادهی به انقلاب است. نفی جهانیگرایی در نظام جمهوری اسـلامی، همانـا نفـی ارادهی
عمومی ایرانیان در بهمن 57برای دگر بودن است؛ نفی گسست از رژیم پیشـین اسـت و بنـابراین
موجبات ادامهی مجدد نظم پیشین را ولو در صورتهایی دیگر فراهم میآورد.
ایران، جهان اسلام و تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی 89
انقلاب اسلامی به کنار وحدت بین ایران و باور به امر جهانی سوی دیگری هم دارد: ، ایران
در معانی تاریخی و فرهنگی خود اصولاً واقعیتی »برای« است، نه واقعیتی »در«.
ایران در ارتباط تبلور مـییابـد، نـه در یـک هسـتیِ فـینفسـه. ایـران در طـول تـاریخ خـود،
هستیای صرفاً درخود یا فینفسه نبوده بلکه همواره واقعیتی فراگیر و جهانی بوده اسـت. ایـدهی
تغییر در هندسهی قدرت جهانی نیز لامحاله علاوه بر وجوه پررنگ اسلامی، نشانگانی از تـاریخ
فرهنگیِ کهن ایرانی را نیز در خود دارد. جهانیورزی بیشتر، ایرانیت بیشتری را به همراه خواهد
داشت و هرچه بخواهیم ایرانیتر باشیم، لازمهی آن جهانیورزی بیشتر است. بنـابراین، اصـل یـا
اصل موضوعه این است: هرچه جهانیتر، ایرانیتر و هرچه ایرانیتر جهانی تر. یک ایران واقعی،
یک ایران جهانی است و از آن سو یک ایران جهانگرا ایرانی واقعی است.
آرمان سیاست خارجی ایران بطور کلی در پی احیای حقایق و ارزشهای تاریخ ایران است:
ارتباطگیری، ستایشگری، تمایل به شناسایی و تأیید، رواداری و تساهل، دیانتمندی و تکـریم
اصل عدالت که همه مولود یک تجربهی زیسته هسـتند. ایـن آرمـان یـک حقیقـت جـاری ولـی
تضعیف شده دارد: تکامل جامعه و فرهنگ ایرانی تاکنون مبتنی بر گسترش تام دیالوگ، تعامـل
و همگرایی بوده است و نه بر مرزگذاریها بین خود و دیگری، خوداندیشـی صـرف و حفـظ و
تمایز خویشتن از همسایگان. اما حقیقت حتی از تعاملگرایی و همکاریطلبی هم فراتر مـیرود؛
آموزهی اعماق تاریخ ایرانی به دیپلماسی ایرانی، شناسایی و ستایش ارزشهـای ملـل همسـایه و
همچنین استقبال از همگراییها و مشارکتهای منطقهای و اراده بـه حسـن همسـایگی اسـت. از
این هم فراتر ، نه فقط پرهیز از سیاستهای خصومت، بلکه حتی پرهیـز از سیاسـتهـای رقابـت
است. رقابت کوششی است که در آن چیزی از کسی دریغ و به توشـهی فـرد اضـافه مـیشـود؛
حـال آنکـه در فرهنـگ و تمـدن ایرانـی، بسـیار کمتـر اصـل دریـغ داشـتن و بسـیار بیشـتر اصـل
اعطاگری وجود داشته است؛ اعطاگری در معنای انتقال ارزشها، تأثیرگذاریهـا، الهـامگـری و
غیره.
در نتیجه، یک دانایی بزرگ این است که برای جمهوری اسلامی ارادهی تغییر در مناسـبات
جهانی خاماندیشی و خیالپروری است مگر آنکه بنیاد این کار، گسترش سیاستهای اخـوت و
براساس آن، ارادهی گسـترش فرهنـگ و فردیـت ایرانـی بـر بسـیط منطقـهی اسـلامی یـا جهـان
نزدیک ایران باشد. در این میان، مقولهای به نام تغییر در هندسهی قدرت بینالمللی در ایران نیـز
یکسـره ایـدهای نـاممکن و حتـی پـوچ و بـیمعنـی خواهـد بـود اگـر در چـارچوب تصـوراتی
زیستشده و مجرب فهم نشـود. اصـلیتـرین بنیادهـای زیسـت شـده بـرای چنـین تکنولـوژیای
90فصلنامهی پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، شماره ،7زمستان ) 92پیاپی (37
بسادگی عبارتند از »انقلاب« و »ایران«؛ و یادداشت حاضر نیز به اهمیت بازشناسی همین دو بنیاد
پرداخته است.
در نهایت در مورد این پرسش که جهان بدیل یا بـه بیـان بهتـر، جهـانی کـه در پیامـد انتقـال
قدرت سربر خواهد آورد چگونه جهانی است و چه بازیگرانی در شکلدهی بـه آن از بیشـترین
نقش و تأثیرگذاری برخوردار خواهند بود؟ همانگونه که نشـان داده شـد، منـاظرات جـدی در
جریان است. اما در پرتو این مناظرات آنچه به طور نسبی مورد پـذیرش قـرار دارد آن سـت کـه
بازیگرانی چون ایران برای نقشآفرینی در این روند باید به واقعیتهـایی توامـان کهـن- جدیـد
بدل شوند؛ یعنی ازطریق بازبینی مولفههای کهن قدرت، سازندهی مؤلفههای جدیدی از توانایی
و اقتدار باشند که قبلاً در تاریخ مـدرنشـان تجربـه نشـده بـود. از طریـق ایـن بـازبینی، کشـورها
میتوانند به مرحلهی سامانیافتگی کارآمدی در سیاست داخلی نائل آینـد کـه ایـن خـود راه را
برای رسیدن به مرحلهای میگشاید که طی آن حکومت قابلیت استخراج منابع لازم برای رقابت
استراتژیک از جامعه را مییابد و الگوهای پایدار تولید و توزیع ثروت در آن شکل میگیرد. از
این طریق بازیگران می توانند با کسب مولفههای قدرت ساختاری در هندسـهی متحـول قـدرت
در سطوح منطقهای و جهانی نقشآفرین باشـند و بـه بیـانی واضـحتـر بتواننـد بـا شـکلدهـی بـه
دستورکارهای منطقهای و بینالمللی، قواعد بازی دیگران را شکل داده و گزینههـای پـیشروی
آنان را محدود یا تسهیل نمایند. اما اینکه آیا ایران با وجود برخورداری از قابلیتهـای فلسـفی و
تمدنی مورد نیاز، ضرورتهای نهادی و بروکراتیک اجتمـاعی و سیاسـی را نیـز در اختیـار دارد
امری است که فرصت و مجال دیگری را طلب مینماید

منابع
الف( فارسی
- اردم، نیلــوفر، ) 4فــروردین » ،(1393مؤلفــههــای راهبــردی در تــدوین سیاســت خــارجی
جمهوری اسلامی ایران«، نشریهی اینترنتی دیپلماسی ایرانی.
- تلیس، اشلی،) ،(1383سنجش قدرت ملی در عصر فراصنعتی، تهران: موسسه مطالعـات و
تحقیقات بینالمللی تهران.
- حکمتنیا، محمود، ) (1386مبانی مالکیت فکری، تهران: انتشارات پژوهشـگاه فرهنـگ و
اندیشه اسلامی.
- ستوده، محمد و دیگران، ) ،(1392موانع و فرصتهای هـمگرایـی در جهـان، چـاپ اول،
قم: پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی.
- طاهایی، سید جـواد،) ،(1387مبـانی سیاسـت خـارجی جمهـوری اسـلامی، تهـران: مرکـز
تحقیقات استراتژیک.
- قربانپور، صفر، ) 30اردیبهشت » ،(1391ابعاد وحـدت قرآنـی در تبیـین اخـوت اسـلامی«،
سایت اینترنتی زاهدان پرس.
- لوکلر، ژرار، ) ،(1382جهانی شـدن فرهنگـی وآزمـونی بـرای تمـدنهـا، ترجمـهی سـعید
کامران، چاپ اول، تهران: وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران.
- موسویزاده، علیرضا و مهدی جاودانی مقـدم،) » ،(1387نقـش فرهنـگ ملـی در سیاسـت
خارجی جمهوری اسلامی«، نشریهی دانش سیاسی، شمارهی .8
- موسوینیا، سیدرضا، )اسفند » ،(1392همسایگی: نظریهای برای سیاستخارجی جمهـوری
اسلامی ایران«، فصلنامهی علمی- پژوهشی پژوهشهای سیاست اسلامی.
- نجف، )» ،(1388مبانی انسان شناسی انقلاب اسلامی )مقالهی ارائه شده در همایش انقلاب
اسلامی(«، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها.
ب( انگلیسی
- ----. (2012), Structural Power and International Relations Analysis,
BochumInstitute for Development Research and Development Policy.
- Brzezinski, Zbigniew. (2003), " Living with China", The National Interest:
64-67.
- Ferguson, Niall. (2009), "What “Chimerica” Hath Wrought", The American
Interest: 29-33.
92فصلنامهی پژوهشهای راهبردی سیاست، سال دوم، شماره ،7زمستان ) 92پیاپی (37
- Fukuyama, Francis, and Nancy Birdsal. (2011), "Post Washington Concensus",
Foreign Affairs, 2011.
- Fukuyama, Francis. (2010), "The End of History?" (The National Interest),
Vol. 21, No. 3.
- Gilpin, Robert.(1981), War and Change in World Politics. Cambridge:
Cambridge University Press.
- Goldestein, Avery.( 2007), "Challenges of Rising China", Strategic Studie.
- Hass, Richard N. (2008), "The Age of Nonpolarity: What Will Follow U.S.
Dominance" Foreign Affairs.
- Ikenberry, John J. (2006), After Victory, Chicago: Stanford University Press.
- Ikenberry, John J.( 2008), "The Rise of China and the Future of the West: Can
the Liberal System Survive?" Foreign Affairs: 11-21.
- Kissinger, Henry. A.( 2007), Interview by Japan Today, China's Rise Could
Lead to Conflict. Luttwak, Edward. 2008. "The Declinists, Wrong Again." The
American Interests: 26.
- National Intelligence Council.( 2008), Global Trends 2025: A Transformed
World. Research, Washington DC: National Intelligence Council.
- Nye, Joseph. (2012), The Future of Power. London: Palgrave.
- Roacg.C.Steven. (2008), International Relations: The Key Concepts, London:
Routledge.
- Rosecrance, Richard. (1992) " A New Concert of Powers", Foreign Affairs: 27-
33.
- Stuenkel, Oliver. (2012), The Trouble with the BRICS Candidate for the World
Bank, Working Paper, São Paulo: Post Western World.
- Taliaferro, Jeffrey W. (2006), "State Building for Future Wars: Neoclassical
Realism and the Resource-Extractive State", Security Studies: 480-486.
- Waltz, kenneth N.( 2001), "Structural Realism after the Cold War"
International Security: 30-35.
- Zakaria, Fareed. (2008), "The Future of American Power", Foreign Affairs.